وِن چنیک پِره
به قلم دامنه: به نام خدا. لغت 220. وِن چنیک پِره. در بیشتر پرندگان کیسه مانندی وجود دارد که در امتداد مِری قرار دارد و چینه وارد آن می شود که به آن چینه دان می گویند. دارابکلاییها به چینهدان میگویند: چِنیک.
در دارابکلا به کسی که چشمش سیر باشد و حرص و ولع نداشته باشد، می گویند وِن چنیک پِره. در منبعی خواندم «کسی را تکاندن یا چیلک دان کسی را خالی کردن نیز کنایه از زیر پای کسی را کشیدن و مزه ٔدهان کسی را فهمیدن» است.
آن قسمت که سبز کردم «چینه دان» مرغ است
در فرهنگ عمید چینه دان و نام های دیگر آن این گونه آمده است: «کیسه ای که بین حلقوم و معدۀ مرغ قرار دارد و مواد غذایی داخل آن می شود، جاغر، ژاغر، شاغر، کژار، گژار، شکانک.»
«چینه دان» گنجشک (=جیکا)
احکام شرعی چینه دان: «برای شناسایی پرنده حلال گوشت از حرام گوشت، در موارد مشکوک، چینه دان داشتن یکی از نشانههای حلال گوشت بودن آن است.» (منبع)
نراقی، احمد، مستند الشیعة، ج۱۵، ص۷۵.
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۳۶، ص۳۰۶.
نمایی هوایی داراب کلا
به قلم دامنه: به نام خدا. لغت 219 داراب کلا. خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی. مردم داراب کلا _خصوصاً قدیمی ترها_ در مقابل کسانی که نِق می زنند، یا تن به کار نمی دهند، یا مِنّت می گذارند، یا بدقول و بدقرارند، یا افراد تربیت شده ایی نیستند، یا کارشان را با سَمبل کاری (=سَرسَری، بدون دقت، رفع تکلیف!) نیمه تمام می گذارند، و یا اساساً آدم هایی بی مبالات و نامیزان اند، می گویند: «خامبِه اصلاً دَنی بُووش دُووشی». یعنی ای کاش! اصلاً زنده نبودی. کاشکی اصلاً وجود نداشتی. می خواستم که اصلاً دنیا نبودی.
گَت کال آغوزِ بی دله
به قلم دامنه: به نام خدا. لغت 215. گَت کال آغوزِ بی دله. اخیراً جناب «یک دارابکلایی» دامنه نویس محترم _که لغات دارابکلا را خوب از بر است و یا از بزرگان خود در حافظه دارد_ از دامنه خواسته بود (اینجا) این اصلاح بالا را، شرح دهم. این اجابتی ست برای آن دعوت.
گت یعنی بزرگ. کال یعنی یک عدد، واحد شمارش است. یعنی یک دانه. آغوز یعنی گردو. و بی دله که در اینجا صفت است برای این مثالِ پردامنه ی دارابکلایی ها، یعنی بی مغز. یعنی پوک. یعنی مغز گردوی معیوب. یعنی پوسیده. یعنی خراباً در خراب. یعنی کِرموک. و یعنی تَلِ زهر و تلخ.
اما این کنایه از چیست؟ یا مصداق مثالش کیست؟ یا خطاب به کیست؟ دارابکلایی به این افراد می گویند: گَت کال آغوزِ بی دله:
به آنهایی که تُهی مغزند.
به کسانی که وشیل اند. وشیل یعنی لوس و بی مزّه و ساده.
به شخصی که کودن است. نه البته آنهایی که نقصِ ژنتیکی دارند.
به آدم بی عقل و بی حریم و بی مرز.
به آدمی که فقط مزّه بی مزّه می ریزه.
به کسی که گویی بی وجه کرم می کُشد؛ یعنی اذیت و آزار می کند.
به ذهن های پوسیده.
به عقل های معیوب و شیشه خورده!
به هر کسی که ساده می نمایاند!
به افرادی که بی دله اند؛ که سرّی نمی توانند در دلشان نگه دارند. چون دل، فقط و فقط برای عشق و دوستی و بی زاری و بی عاطفی و تعقب و گریز عشقی نیست؛ دل، مخزن الاسرار آدمی و آدمیت است. امید است درست شرح کرده باشم. والسّلام. (قلم قم دامنه دوّم)
به قلم دامنه: به نام خدا. لغت 214: عَرِق چارکِل شُوونِه. دارابکلایی ها این اصلاح سه واژه ای را، در دو جا به کار می برند:
برای روزهای سخت شَرجی شدن هوا. در وضع مضمحل کنندۀ شرجی، عرق از تمام سر رو و بدن انسان _از ناخن پا گرفته تا موی سر_ یکسره می ریزد. بطوری که آب بدنِ افراد آسیب پذبرتر، هی کم و کمتر می شود و در نهایت فرد، دچار گرمازدگی و کلافگی می گردد و حتی گاهی هم هلاک.
حالتی از «عرق چهارکل شوونه»
دیگری برای جایی ست که کسی با زحمت زیاد برای خانواده اش، دام اش، همنوع اش و جامعه اش کار می کند و عرق می ریزد. خصوصاً دروی جو و گندم و شالی و آفتابگردان؛ که فصل برداشت این چهارمتاع استراتژیک خدا برای بشر و حیوان، بشدت هوا داغ است و آسمان کم باران و بسی زجردهنده هست و شَرجی. که کارگر این چهار کارِ سخت، برای مبالغه _که در واقع حقیقت است تا مثَل_ به دیگران می گوید «عَرِق مِره چارکِل شُوونِه».
حال تجزیۀ این اصطلاح: عرق که معلومه، حالت تعریق بدن است که در مازندران بسیارعجیب است. چارکِل هم یعنی چهارکیله. کیله همان جوب (=جوی) آب است و این وام گیری قشنگ از جوی آب، نشان از شدت عرق است که تشبیه شده به چهار تا جوی روانِ آب. و واژۀ شوونه یعنی جاری می شود. مِره هم یعنی مرا.
نَقبی (=یعنی روزنه ای) هم بزنم به ت مملکت؛ چراکه، فرهنگ لغت دارابکلا، غنی ست و باید سهمش در ت ایران اداء شود:
نَقب من این است، کاش آن عده از دست اندرکاران خوش لباسً و رنگ کرده مو و خوش خور و خوش گذرانِ این نظام، «جامۀ کار» بپوشند و مانند اوائل انقلاب، به وجه نیکوی «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى»یی (آیۀ2مائده) و به صورت جهادی و خستگی ناپذیر، کار کنند و عرق چهارکِل، از سر و روی شان بریزد و به قول کنایی دکتر علی شریعتی آفتاب سوز شوند و آفتاب نشین. زیرا به تعبیر دامنه در اسلام، رئیس و «آق بالاسر» و خوش نشین و دستوردِه نداریم، که فقط بنشیند و حرف بزند و سخن درمانی و البته فرافکنی کند؛ در اسلام مبین ما، همه خادم خالق اند و خدمتگزار خلقِ او. همان گونه که پیر جماران می گفت. همین. ببینیم حالا جناب «یک دارابکلایی» چی می گن!؟ در این لغت. (قلم قم دامنه دوم)
عرِق چارکِل شُوونِه